سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افق معلم
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

 فرهنگ و توان بالای فوتبال ایران قابل تقدیر است.

 به رغم نتیجه بازی، فرهنگ، اخلاق و توان بالای تیم ملی فوتبال ایران

برای علاقمندان به این رشته قابل تحسین است. 


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/4/2 ] [ 1:49 صبح ] [ علیرضا ابوالحسنی ]

 

باید از رود گذشت.

باید از رود

            -اگر چند گل آلود-

                                  گذشت.

بال افشانی آن جفت کبوتر را

در افق می بینی

که چنان بالابال

دشت ها را با ابر

آشتی دادند؟

راستی آیا

می توان رفت و نماند

راستی آیا

می توان شعری در مدح

                            شقایق ها خواند؟

(محمدرضا شفیعی کدکنی)

 


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/3/8 ] [ 11:9 عصر ] [ علیرضا ابوالحسنی ]

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است


اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است


سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است


تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است


گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است


خون هر آن غزل، که نگفتم به‌پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

 

(محمدعلی بهمنى)


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/2/22 ] [ 11:50 صبح ] [ علیرضا ابوالحسنی ]

پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست

پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست


همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان

مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!


مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست


کاظم بهمنی


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/2/22 ] [ 11:47 صبح ] [ علیرضا ابوالحسنی ]

 

 

زندگی

جای من خالی ست
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی ست

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی کرد
در کجا یک کودک ده ساله
در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟

می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی ست
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچک تر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی ست
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالی ست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی ست

می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست...

محمدرضا عبدالمالکیان


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/2/22 ] [ 11:46 صبح ] [ علیرضا ابوالحسنی ]
          مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 8200
  • بلاگ اسکای
  • فال حافظ